مادربزرگم رفت پیش خدا...
مادربزرگ مادر بزرگ کجایی نگو که توی خواب قصه هایی چشمای ما به راه تو نشسته تو این هزارو یک شب جدایی ♥♥♥ روز شنبه 11مرداد1399ساعت 8شب...زنگ تلفن باباجون به صدا دراومد...باباجون دل تو دلش نبود...عموجون از اونور خط میگفت سریع خودتو برسون بیمار...